عشق مامان و بابا،رهام عشق مامان و بابا،رهام ، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره
روشا کوچولوی ماروشا کوچولوی ما، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره

رهام هستي مامان وبابا

فیگورای رهام خوشگل خودم

رهام جونم  سلام ...... امسال زمستون سختی رو تجربه کردیم هوا خیییییییییییییییلی خیلی سرد شده....ما هم که خیلی مریض شدیم ولی الان خوبیم امیدوارم تا آخر زمستون دیگه مریض نشیم.....پریروز دایی حسین یه عمل کوچولو داشت واسه همین ما دو روز اونجا بودیم و شما و خاله پریوش از فرصت استفاده کردید و حسابی خوش گذروندید اینم کار ای خاله پریوش رو صورت ناز شما....     ...
24 دی 1392

دوازدهمین سالگرد ازدواجمون

رهام عزیزم امروز سالگرد ازدواج منو باباییه و حاصل این ازدواج تویی که شدی تموم زندگی من و باباجون ..به مناسبت این روز تصمیم گرفتم واسه بابا جون  شیرینی پنجره ای  درست کنم آخه بابا خیلی شیرینی پنجره ای دوست داره با کمک مامان زهرا کلی شیرینی پنجره ای درست کردم و همراه کادوهاش بهش دادم کلی ذوق کرده بود..کادوی منم نقدی حساب کرد..مرسی عزیزدلم همسر عزیزم چقد زود گذشت و خوشحالم که باتو گذشت روزهای خوش جونیم ...مامان پروین هم کادوشو نقدی بهمون داد مرسی مامان گلم شیرینی پنجره ای دست پخت خودم _البته باکمک مامان زهرا کادوهای من به بابا جون شیرین زبونیای نفس مامان و بابا پسرنازمن چندتا سورۀ قرآن و باهم تلف...
13 دی 1392

یلدای1392

در آغاز زمستان هرگز زمستانی مباد ، بهار آرزوهایت یلدا مبارک   سلام پسرقشنگم امسال هم مثل سالهای قبل تصمیم گرفتیم واسه شب یلدا خونواده هامونو دور هم جمع کنیم و جشن زمستونی رو خونۀ خودمون برگزار کنیم عمه بهجت(عمۀ بابایی )و دایی علی(دایی من) هم به جمع خونوادهامون پیوستن و شب قشنگی رو کنار هم سپری کردیم فال حافظ گرفتیم و کلی هم پرخوری کردیم و خوش گذروندیم.... عمرتون صد شب یلدا / پولتون قدر یه دنیا توی این شبهای سرما / یادتون همیشه با ما دل خوش باشه نصیبت / غم بمونه واسه فردا . پسرنازمن شب یلدا رهام و امیرحسین عزیزم...درحال خوردن ژله رهام و النای عزیزم ـــــ یلدای 1392 اینم کادوی دایی جون واسه شما فسقلی ...
6 دی 1392

1392/9/24

عزیزدلم سال ١٣٨٨ تو یه همچی شبی منو بابایی متوجه حضورت تو زندگیمون شدیم دقیقا ساعت ١٩ شب روز سه شنبه بیست و چهارم آذر ماه بود رفتیم آزمایشگاه دی و آزمایش خون دادم وقتی اونجا بهم تبریک گفتن از تعجب شاخ درآوردم باورم نمیشد چه شبی بود هم ترسیده بودم هم خوشحال بودم...چند تا عکس از سونوهایی که دارم گرفتم ولی فعلا وقت ندارم واست بزارم این پستو با عکس تکمیل میکنم ...
6 دی 1392
1